تبیان، دستیار زندگی

انتخاب امام رضا (ع) به عنوان ولیعهد

علت انتخاب امام رضا (ع) به عنوان ولیعهد از جانب مامون؟علل پذیرفتن حضرت؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
وبگردی؛معارف،پیامبرواهل بیت،پرسمان انتخاب امام رضا (ع) به عنوان ولیعهد

علت انتخاب امام رضا (ع) به عنوان ولیعهد از جانب مامون؟علل پذیرفتن حضرت؟

پاسخ: برای اینكه بدانیم چرا مامون ولایتعدی را به امام رضا علیه السلام داد و آنحضرت نیز به ناچار آنرا قبول فرمود؟ لازم است كه شرائط و موقعیت حساس آن دوران به تفصیل بررسی شود تا به جواب كاملی در این زمینه دست یابیم لذا به دقت به مطالب ذیل توجه بفرمایید:
دعوت مامون از امام - علیه السلام - به خراسان
مامون در ابتدای رسیدن به قدرت از امام به صورتی محترمانه دعوت كرد كه همراه با بزرگان آل علی به مركز خلافت بیاید.[1]
امام - علیه السلام - از قبول دعوت مأمون خودداری ورزید، ولی از سوی مأمون اصرار و تأكیدهای فراوانی صورت گرفت و مراسلات و نامه های متعددی رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیه السلام - همراه با جمعی از آل ابی طالب به طرف مرو حركت فرمود.[2]
مأمون به «جلودی» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابی ضحاك» كه مأمور آوردن امام و همراهی كاروان حضرت شده بود، دستور داده بود كه به هیچ وجه از ادای احترام به كاروانیان و بخصوص امام - علیه السلام - خودداری نكند، اما امام - علیه السلام - برای آگاهی مردم آشكارا از این سفر اظهار ناخشنودی می نمود.
روزی كه می خواست از مدینه حركت كند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست برای او گریه كنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام بر نخواهم گشت.[3]
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع كند. حضرت چندین بار وداع كرد و باز به سوی قبر پیامبر بازگشت و با صدای بلند گریست.
«مخول سیستانی» می گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام كردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از كنار جدم دور می شوم و در غربت جان می سپارم و در كنار هارون دفن می شوم![4]
طریق حركت كاروان امام - علیه السلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت كه از جبل (قسمتهای كوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) و كوفه و كرمانشاه و قم[5]، كه مركز اجتماع شیعیان بود، عبور نكنند.[6]
ورود به پایتخت
موكب امام - علیه السلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه كثیری از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانی به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت.
پس از چند روز كه به عنوان استراحت و رفع خستگی راه گذشت، مذاكراتی بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد كرد كه خلافت را یكسره به آن حضرت واگذار نماید.
امام - علیه السلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع كرد.
فضل به سهل با شگفتی می گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بی ارزش و خوار ندیدم، مأمون به علی بن موسی - علیه السلام - واگذار می نمود و او از قبول آن خودداری می كرد.[7]
مأمون كه خودداری امام را از پیش حدس می زد گفت:
حالا كه این طور است، پس ولیعهدی را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله ای را با خشونت و تندی گفت كه خالی از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد كه یكی از آنها امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - بود و چنین توصیه كرد كه هر كس مخالفت كند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چاره ای جز این نمی بینم![8]
او از این هم صریحتر امام - علیه السلام - را تهدید و اكراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خودداری كنی تو را به جبر وادار به این كار می كنم، و چنانچه باز هم تمكین نكردی به قتل می رسانم![9]
امام - علیه السلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
« من به این شرط ولایتعهد تو را می پذیرم كه هرگز در امور ملك و مملكت مصدر امری نباشم و در هیچ یك از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حكام و قضأ و فتوا، دخالتی نداشته باشم»[10]
مقام ولایتعهدی كه هرگز به انجام نرسید
مردم مرو خود را برای روزه داری ماه مبارك رمضان سال 201 هجری آماده كرده بودند كه خبر ولایتعهدی امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سروری آمیخته به شگفت تلقی كردند روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط مامون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذكر مقدمه ای پر از اشاره و ایما قبولی خود را اعلام فرمود، ولی یاد آوری كرد كه این امر به انجام نمی رسد!! و آنگاه در كنار همان مكتوب، بزرگان و فرماندهان كشوری و لشگری همچون : یحیی بن اكثم، عبدالله بن طاهر، فضل بن سهل، این عهدنامه را گواهی نمودند.[11]
آنگاه تشریفات بیعت طی مراسمی شكوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین كسی كه به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد، عباس فرزند مامون بود و پس از او فضل بن سهل وزیر اعظم، یحیی بن اكثم مفتی دربار، عبدالله بن طاهر فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنی عباس كه حاضر بودند، با آن حضرت بیعت كردند.[12]
موضوع ولایتعهد امام هشتم، طبعاً برای دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانی بود، ولی خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاثر بود و وقتی كه مردی را دید كه زیاد اظهار خوشحالی می كند، او را نزد خود فراخواند و فرمود:
دل به این كار مبند و به آن خشنود مباش كه دوامی ندارد.[13]
مشكلات سیاسی مامون
بررسی اوضاع و شرائط سیاسی زمان مامون نشان می دهد كه وی با یك سلسله دشواریها و مشكلات سیاسی روبرو شده بود و برای رهایی از این بن بستها تلاش می كرد. او سرانجام به منظور حل این مشكلات، یك سیاست چند بعدی در پیش گرفت كه همان طرح ولیعهدی امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشكلات سیاسی مامون را مورد برسی قرار می دهیم :
1 - ناخشنودی عباسیان از مامون
با آنكه به گواهی مورخان، مامون در افكار عمومی بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود، اما بنی عباس با وی مخالف بودند و چنانكه نقل كردیم هارون به تفاوت آشكار بین شخصیت این دو برادر كاملاً توجه داشت و از مخالفت بنی عباس با مامون شكوه می كرد.
شاید راز رو گردانی عباسیان از مامون آن بود كه می دیدند برادرش امین یك عباسی اصیل به شمار می رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یك هاشمی و هم نوه منصور دوانیقی بود، او بزرگترین زن عباسی به شمار می رفت. امین در دامان فضل بن یحیی برمكی، برادر رضاعی رشید و متنفذترین مرد دربار وی، پرورش یافته، و فضل بن ربیع نیز متصدی امورش گشته بود؛ مرد عربی كه جدش آزاد شده عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان، كسی تردید نداشت.
اما مامون : وی، اولاً، در دامان جعفر بن یحیی پرورش یافت كه نفوذش بمراتب كمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّی و كسی كه امورش را تصدی می كرد، مردی بود كه عباسیان به هیچ وجه دل خوشی از او نداشتند، چه، متهم بود به اینكه مایل به علویان است، ضمناً میان وی و مربی امین، فضل بن ربیع، هم كینه بسیار سختی وجود داشت. این شخص همان كسی بود كه بعداً وزیر و همه كاره مامون گردید، یعنی فضل بن سهل ایرانی. عباسیان از ایرانیان می ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند، ازینرو بزودی جای آنها را در دستگاه خود به تركان و دیگران واگذار كردند.
2 - موقعیت برتر امین
امین دارای دار و دسته ای بسیار نیرومند و یاران بسیار قابل اعتمادی بود كه در را تثبیت قدرتش كار می كردند. اینها عبارت بودند از: داییهایش، فضل بن یحیی برمكی، بیشتر برمكیان (اگر نگویم همه شان) مادرش زبیده، و بلكه عربها با توجه به این نكته كه اینان همان شخصیتهای با نفوذی بودند كه رشید را تحت تاثیر خود قرار داده و نقشی بزرگ در تعیین سیاست دولت داشتند، دیگر طبیعی می نماید كه رشید در برابر نیروی آنان اظهار ضعف كند و در نتیجه اطاعت از آنان مجبور شد كه مقام ولایتعهد را به فرزند كوچكتر خود، یعنی امین، بسپارد و فرزند بزرگتر خود، مامون را به مقام جانشینی بعد از امین گمارد.
شاید حس گروه گرایی و تعصب نژادی بنی عباس و همچنین بزرگی مقام عیسی بن جعفر (دایی امین) بود كه در پیش انداختن ولایتعهد امین نقش مهمی بازی كرد. در این ماجرا نقش اصلی در دست زبیده بود كه این موضوع را به سود فرزند خود تمام كرد.
گذشته از این، با توجه به نقشی كه مسئله نسب در اندیشه عربها دارد، رشید به احتمال قوی در ترجیح امین بر مامون این جهت را نیز مورد نظر داشته است. برخی از مورخان این مطلب را به این عبارت بیان كرده اند: در سال176رشید پیمان ولایتعهد را برای مامون پس از برادرش امین بست. مامون از لحاظ سنی یك ماه بزرگتر از امین بود، اما امین، زاده زبیده دختر جعفر از زنان هاشمی بود، در حالی كه مامون از كنیزی بنام مراجل زاده شده و او نیز در ایان نقاهت پس از زایمان در گذشته بود.
تكیه گاه مامون چه بود؟
گرچه پدر مامون مقام دوم را پس از امین برای وی تضمین كرده بود، ولی این امر البته برای خود مامون هیچ گونه اطمینانی نسبت به آینده اش در مسئله حكومت ایجاد نمی كرد، چه، او نمی توانست از سوی برادر و فرزندان عباسی پدرش مطمئن باشد كه روزی پیمان شكنی نكنند، بنابراین آیا مامون می توانست در صورت به خطر افتادن موقعیتش، بر دیگران تكیه كند؟
مامون چگونه می توانست به حكومت و قدرت دست یابد؟ و در صورت دستیابی چگونه می بایستی پایه های آن را مستحكم سازد؟!
اینها سوالهایی بود كه پیوسته ذهن مامون را مشغول می داشت، و او می بایست با نهایت دقت و هشیاری و توجه، پاسخ آنها را بجوید و آنگاه حركت خود را هماهنگ با این پاسخها شروع كند.
اكنون موضع گروههای مختلف را در برابر مامون از نظر می گذرانیم، تا ببینیم او در میان كدامی از آنها ممكن بود تكیه گاهی برای خویشتن پیدا كند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبیهایی كه انتظارشان می رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حكومتش ـ به مقابله برخیزد.
1 - موضع علویان در برابر مامون
علویان طبیعی بود كه نه تنها به خلافت مامون كه به خلافت هیچ یك از عباسیان تن در نمی دادند، زیرا خود كسانی را داشتند كه بمراتب سزاوارتر از عباسیان برای تصدی حكومت بودند. بعلاوه مامون به دودمانی تعلق داشت كه قلوب خاندان علی از دست رجال آن چركین بود، چه، از دست آنان بیش از آنچه از بنی امیه دیده بودند، زجر و آزار كشیده بودند.
همه می دانیم كه بنی عباس چگونه خونهای علویان را ریخته، اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهایشان آواره كرده و خلاصه انواع آزارها و شكنجه ها را در حقشان پیوسته روا داشته بودند. برای مامون همین لكه ننگ كافی بود كه فرزند رشید بود؛ كسی كه درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ریشه برافكند.
2 - موضع اعراب در برابر مامون و سیستم حكومتش
اعراب نیز به خلافت و حكمرانی مامون تن در نمی دادند و این به این علت بود كه چنانكه گفتیم مادرش، مربیّش و متصدی امورش همه غیر عرب بودند، و این امر با تعصّب خش عربی، كه همه اقوام و ملل را (بر خلاف تعالیم قرآن و پیامبر (ص زیر دست و اسیر نژادی خاص می خواست، سازگار نبود؛ خاصّه آنكه ایرانیان، با نشان دادن استعداد شگرف خویش در تصدّی مقامات علمی و سیاسی، میدان را شدیداً بر عناصر مغرور و بیمایه عرب تنگ كرده بودند و با این حساب طبیعی بود كه اعراب نسبت به ایرانیان و هر كس كه به نحوی با آنان در ارتباط باشد، كینه بورزند، ازینرو مامون مورد خشم و نفرت اعراب بود.
3 - كشتن امین و شكست آرزو
كشتن امین بظاهر یك پیروزی نظامی برای مامون به شمار می رفت، ولی خالی از عكس العملها و نتایج منفی بر ضد مامون و هدفها و نقشه های او نبود، بویژه شیوه هایی كه مامون برای تشفّی خاطر خود اتخاذ كرده بود، به این عكس العملها دامن می زند: او دستور قتل امین را به طاهر صادر كرد، و به كسی كه سر امین را به حضورش آورد ـ پس از سجده شكر ـ یك میلیون درهم بخشید، سپس دستور داد سر برادرش را روی تخته چوبی در صحن بارگاهش نصب كنند تا هر كس كه برای گرفتن مواجب می آید، نخست بر آن سر نفرین بفرستد و سپس پولش را بگیرد. مامون حتی به این امور بسنده نكرد، بلكه دستور داد سر امین را در خراسان بگردانند و سپس آن را نزد ابراهیم بن مهدی فرستاد و او را سرزنش كرد كه چرا بر قتل امین سوگواری می كند پس از این نمایشها دیگر از عباسیان و عربها و حتی سایر مردم چه انتظاری می رفت، و آنان چه موضعی می توانستند در برابر مامون اتخاذ كنند!
كمترین چیزی كه می توان گفت این است كه مامون با كشتن برادرش و ارتكاب چنان كردارهای زننده ای، اثر بدی بر روی شهرت خویش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل كرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه دیگران ـ را برانگیخت.
موقعیت دشوار
علاوه بر این، خراسانیان نیز كه خود، مامون را به عرش قدرت و حكومت رسانده بودند، اكنون از او بر گشته، خطری برای او به شمار می رفتند.
در این میان، علویان نیز از فرصت برخورد میان مامون و برادرش به نفع خود بهره برداری كرده، به صف آرایی و افزودن فعالیتهای خود پرداختند. حال شما خوب می توانید وضع دشوار مامون را در نظر مجسم كنید، بویژه آنكه فهرستی از شورشهای علویان را نیز كه در گوشه و كنار كشور برخاسته بود، مورد توجه قرار دهید: شورشهای علویان ابوالسرایا كه روزی در میان حزب مامون جای داشت، در كوفه سر به شورش برداشت.
لشگریانش با هر سپاهی كه روبرو می شدند آن را تار و مار می كردند و به هر شهری كه می رسیدند، آنجا را تسخیر می كردند.
می گویند: در نبرد ابوالسرایا دویست هزار تن از یاران خلیفه كشته شدند، در حالی كه از روز قیام تا روز گردن زدن وی بیش از ده ماه طول نكشید.
حتی در بصره، كه تجمعگاه عثمانیان بود، علویان مورد حمایت قرار گرفتند، به طوری كه زید النار قیام كرد. در مكه و نواحی حجاز محمد بن جعفر، ملقب به دیباج، قیام كرد كه امیرالمومنین خوانده می شد. در یمن، ابراهیم بن موسی بن جعفر بر خلیفه شورید. در مدینه، محمد بن سلیمان بن داود بن حسن قیام كرد. در واسط كه بخش عمده مردم آن مایل به عثمانیان بودند، قیام جعفر بن زید بن علی، و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی، رخ داد. در مدائن، محمد بن اسماعیل بن محمد قیام كرد.
خلاصه سرزمینی نبود كه در آن یكی از علویان، به ابتكار خود یا به تقاضای مردم، اقدایم به شورش بر ضد عباسیان نكرده باشد؛ حتی كار به جایی كشیده شده بود كه اهالی بین النهرین و شام كه به تفاهم با امویان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوی، همدم ابوالسرایا، گرویده ضمن نامه ای به وی نوشتند كه در انتظار پیكش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ كند [14]
راه حل چند بُعدی
مامون در یافته بود كه برای رهایی از این ورطه، باید چند كار را انجام دهد: 1ـ فرو نشاندن شورشهای علویان. 2ـ گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر اینكه حكومت عباسیان حكومتی مشروع است.
3ـ از بین بردن محبوبیت و احترامی كه علویان در میان مردم از آن برخوردار بودند.
4ـ كسب اعتماد و مهر اعراب نسبت به خویش.
5ـ دوام تایید و مشروع شمرده شدن حكومت وی از طرف اهالی خراسان و تمام ایرانیان.
6ـ راضی نگه داشتن عباسیان و هواخواهانشان.
7ـ تقویت حس اطمینان مردم نسبت به شخص مامون ؛ چه، او بر اثر كشتن برادر، شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست كرده بود.
8ـ و بالاخره ایجاد مصونیت برای خویشتن در برابر خطری كه او را از سوی شخصیتی گرانقدر تهدید می كرد؛ آری مامون از شخصیت با نفوذ امام رضا ـ علیه السّلام ـ بسیار بیم داشت و می خواست خود را از این خطر در امان نگاه دارد.
بدین ترتیب با ولیعهدی امام رضا ـ علیه السلام ـ و شركت او در حكومت، این هدفها تامین می شد، زیرا با شركت آن حضرت ـ كه در راس علویان قرار داشت ـ در حكومت، علویان خلع سلاح می شدند و شعارهایشان از دستشان گرفته می شد و محبوبیتی كه در اثر قیام در بین مردم داشتند، از بین می رفت.
از سوی دیگر، مامون از طرف خراسانیان و عموم ایرانیان كه طرفدار اهل بیت بودند، مورد تایید واقع می شد و نیز چنین وانمود می كرد كه اگر برادر خویش را كشته، هدفش تفویض حكومت به اهل آن بوده است.
از همه اینها گذشته، با آوردن امام رضا ـ علیه السّلام ـ به مرو و كنترل فعالیتهای او، از خطر او ایمن می شد. تنها اعراب و عباسیان می ماندند كه مامون می توانست كه آن هم به كم ایرانیان و علویان در برابر آنان مقاومت كند.
نقد و بررسی
قرائن و نشانه های روشنی در دست است كه صداقت و اخلاص مامون را در طرح ولایتعهد امام رضا ـ علیه السّلام ـ كاملا برملا می سازد:
راستی اگر مامون صادقانه و از روی عقیده و ایمان می خواست خلافت را به علی بن موسی ـ علیه السّلام ـ منتقل كند:
1ـ چرا همان طور كه امام ـ علیه السّلام ـ در مدینه بود، این كار را نكرد و آن حضرت را با اكراه تحت نظر مامورین به مرو آورد، درحالی كه می توانست در مرو به نام امام ـ علیه السلام ـ خطبه بخواند و خطّه ایران را به نمایندگی از طرف حضرت نگهداری كند و امام ـ علیه السلام ـ هم در مدینه، در پایگاه نبوت، خلافت پیامبر را به عهده بگیرد؟
2ـ چرا دستور داد امام ـ علیه السلام ـ را از طریق بصره و اهواز و فارس كه اتفاقاً راهی سخت و گرم و ناراحت كننده دارد، و احتمالاً از میان كویر لوت به خراسان و مرو می رسد، عبور دهند و از كوفه و قم عبور نكنند؟ در حالی كه در كوفه و قم از امام ـ علیه السلام ـ استقبال بیشتری می شد و موقعیت برای هدف ظاهری مامون آماده تر می گشت؟
3ـ چرا در نخستین دور مذاكرات كه پیشنهاد خلافت را به امام می داد، خود را ولیعهد قرار داد، در صورتی كه می بایست ولایتعهد بعد از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ را به امام جواد ـ علیه السلام ـ واگذارد و یا لااقل به اختیار امام بگذارد؟
4ـ ولیعهد بودن امام ـ علیه السلام ـ آنهم با آن شرط كه امام در هیچ كار حكومتی دخالت نكند ـ چه مقدار امت اسلامی را به واقع و حقیقت نزدی می كرد؟ با توجه به این كه عمر امام ـ علیه السلام ـ در حدود 20سال بیشتر از مامون از بود و طبعاً روی حسابهای عادی پیش بینی می شد كه امام ـ علیه السلام ـ زودتر از مامون از دنیا رحلت كند و در نتیجه هرگز خلافت به آل علی نمی رسید.
5ـ مامون اگر از روی اعتقاد و ایمان اقدام می كرد، چرا وقتی مواجه با امتناع امام ـ علیه السلام ـ شد، دست به تهدید زد و حضرت را با جبر و اكراه به قبول ولایتعهد وادار كرد؟
6ـ چرا وقتی حضرت علی بن موسی الرضا ـ به هر سبب ـ به شهادت رسید، مامون كه همان ارادت را به امام جواد ـ علیه السلام ـ اظهار می كرد، مقام ولایتعهد را به آن حضرت تفویض نكرد؟
7ـ چرا مامون در جریان مشهور نماز عید حضرت را از راه باز گردانید و نخواست توجه توده مردم به آن حضرت جلب شود؟
8ـ چرا وقتی مامون از مرو به طرف بغداد حركت كرد نگذارد كه حضرت در مرو بماند؟ اگر حقیقتاً حضرت ولیعهد بود چه مانعی داشت كه در مرو باشد و این قسمت از كشور را تحت نظر داشته باشد؟
اینها سوالاتی است كه شاید ابتدااً سهل و ساده به نظر برسد، ولی دقت در آنها می تواند بخوبی روشن سازد كه مامون در این اقدام مخلص و راستگو نبود، بلكه موجبات دیگری در میان بود كه او را بدین كار وامی داشت [15]
دلائل امام برای پذیرفتن ولایتعهد
هنگامی امام رضا ـ علیه السلام ـ ولیعهدی مامون را پذیرفت كه دید اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خویش را از دست می دهد، بلكه علویان و دوستداران حضرت نیز همگی در معرض خطر واقع می شوند.
بر امام لازم بود كه جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند، زیرا امت اسلامی به وجود آنان و آگاهی بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان بایستی باقی می ماندند تا برای مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند.
آری، مردم به وجود امام و دست پروردگان وی نیاز بسیار داشتند، چه، در آن زمان موج فكری و فرهنگی بیگانه ای بر همه جا چیره شده و در قالب بحثهای فلسفی و تردید نسبت به مبادی خداشناسی، ارمغان كفر و الحاد می آورد؟ ازینرو بر امام لازم بود كه بر جای بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و دیدیم كه امام نیز ـ با وجود كوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدی ـ چگونه عملاً وارد این كار زار شد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگی ولیعهدی، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودی می سپرد، این فداكاری معلوم نیست همچون شهادت حیاتبخش و گرهگشای سید شهیدان گرهی از كار بسته امت می گشود. علاوه بر این، نیل به مقام ولیعهدی یك اعتراف ضمنی از سوی عباسیان به شمار می رفت دائر بر این مطلب كه علویان نیز در حكومت سهم شایسته ای دارند.
دیگر از دلائل قبول ولیعهدی از سوی امام آن بود كه مردم خاندان پیامبر را در صحنه سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نكنند كه آنان ـ همان گونه كه شایع شده بود ـ فقط علما و فقهایی هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمی آیند. شاید امام نیز در پاسخی كه به سوال ابن عرفه داد، نظر به همین مطلب داشت. ابن عرفه از حضرت پرسید:
ـ ای فرزند رسول خدا! به چه انگیزه ای وارد ماجرای ولیعهدی شدی؟
امام پاسخ داد: به همان انگیزه ای كه جدم علی ـ علیه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود[16].
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدی خویش چهره واقعی مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهای وی در كارهایی كه انجام می داد، هرگونه شبهه و تردیدی را از ذهن مردم زدود.
آیا امام خود رغبتی به این كار داشت؟
اینها كه گفتیم هرگز دلیلی بر میلی باطنی امام برای پذیرفتن ولیعهدی نمی باشد، بلكه همان گونه كه حوادث بعدی اثبات كرد، او می دانست كه هرگز از دسیسه های مامون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام، جانش نیز از آسیب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبی در می كرد كه مامون به هر وسیله ای كه شده در مقام نابودی وی ـ جسمی یا معنوی ـ برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض می شد كه مامون هیچ نیت شومی در دل ندارد، چنانكه گفتیم با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف می نمود. پس اینها هیچ كدام برای توجیه پذیرفتن ولیعهدی برای امام كافی نبود. از همه اینها كه بگذریم و فرض را بر این بگذاریم كه امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نیز می داشت، ولی برخوردش با عوامل ذی نفوذی كه از شیوه حكمرانی وی خشنود نبودند، حتمی بود. همچنین توطئه های عباسیان و دار و دسته شان و بسیج همه نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حكومت امام كه برنامه اش اجرای احكام خدا به شیوه جدش پیامبر - صلی الله علیه و آله - و علی ـ علیه السلام ـ بود، امام را با مشكلات زیانباری روبرو می ساخت.
فقط اتخاذ موضع منفی درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمی یابیم كه برای امام ـ علیه السلام ـ طبیعی بود كه اندیشه رسیدن به حكومت را از چنین راهی پر زیان و خطر از سر به دركند، چه، نه تنها هیچ یك از هدفهای وی را به تحقق نمی رساند، بلكه بر عكس سبب نابودی علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز می گردید.
بنابراین، اقدام مثبت در این جهت یك عمل انتحاری و بی منطق قلمداد می شد.
مواضع منفی امام در برابر ترفند مامون
حال با توجه به اینكه امام رضا ـ علیه السلام ـ در پذیرفتن ولیعهدی از خود اختیاری نداشت و نمی توانست این مقام را وسیله رسیدن به اهداف مقدّس خویش قرار دهد، و از سویی هم امام نمی توانست ساكت بنشیند و در برابر اقدامات دولتمردان چهره موافق نشان بدهد، پس بایستی برنامه ای بریزد كه در جهت خنثی كردن توطئه های مامون پیش برود[17].
امام رضا ـ علیه السلام ـ به صورتهای گوناگونی برای خنثی كردن توطئه های مامون موضع گرفت كه مامون آنها را قبلاً به حساب نیاورده بود. این این موضعگیریها:
نخستین موضعگیری امام تا وقتی كه در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مامون خود داری كرد و آنقدر سرسختی نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مامون به هیچ قیمتی از او دست بردار نمی باشد. حتی برخی از متون تاریخی به این نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنین موضع سرسختانه ای برای آن بود كه دیگران بدانند كه امام دستخوش نیرنگ مامون قرار نمی گیرد و بخوبی به توطئه و هدفهای پنهانیش آگاهی دارد. با این شیوه امام توانسته بود شك مردم را پیرامون آن رویداد برانگیزد موضعگیری دوم بر رغم آنكه مامون از امام خواسته بود كه از خانواده اش هركه را كه می خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولی امام با خود هیچ كس حتی فرزندش جواد ـ علیه السلام ـ را هم نیاورد، در حالی كه آن یك سفر كوتاه نبود، بلكه سفر و ماموریتی بس بزرگ و طولانی بود كه می بایست امام طبق گفته مامون رهبری امت اسلامی را به دست بگیرد.
موضعگیری سوم در ایستگاه نیشابور، امام با نمایاندن چهره محبوبش برای دهها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده، روایت زیر را خواند:
خداوند متعال می فرماید: كلمه توحید (لا اِلهَ اِلاّ اللّه) دِژِ منست، و هر كس به دِژِ من داخل شود از كیفرم مصون می ماند.
در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام نوشتند. جالب توجه آنكه می بینیم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعی دین و زندگی مردم را عنوان نكرد، از نماز و روزه و این قبیل مطالب چیزی را گفتنی ندید و نیز مردم را به زهد در دنیا و امثال آن تشویق نكرد. و با آنكه داشت به یك سفر سیاسی به مرو می رفت هرگز مسائل سیاسی یا شخصی خویش را با مردم در میان ننهاد.
به جای همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقی مردم توجه همگان را به مسئله ای معطوف كرد كه مهمترین مسائل در زندگی حال و آینده شان به شمار می رفت.
آری، امام در آن شرائط حساس فقط بحث توحید را پیش كشید، چه، توحید پایه هر زندگی با فضیلتی است كه ملتها به كم آن از هر نگونبختی و رنجی، رهایی می یابند و اگر انسان توحید را در زندگی خویش گم كند همه چیز را از كف باخته است. ضمناً، با توجه به كلامی كه چند لحظه بعد فرمود، می خواست بفهماند كه جامعه وسیع و پرتكاپوی اسلامی آن روز، از حقیقت توحید عاری و خالی است.
رابطه مسئله ولایت با توحید
پس از فرو خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خویش بودند و یا به حدیث توحید می اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سراز عماری بیرون آورد و كلمات جاویدان دیگری به زبان آورد و با صدای رسا گفت : كلمه توحید شروطی هم دارد، من از جمله شروط آن هستم. در اینجا امام یك مسئله بنیادی دیگری را عنوان كرد: مسئله ولایت را كه چون تنه ای برآمده از ریشه درخت توحید است.
آری، اگر ملت خواهان زندگی با فضیلتی است پیش از آنكه مسئله رهبری حكیمانه و دادگرانه برایش حل شود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهایی خواهد بود كه برای خویشتن حق قانونگذاری كه مختص خداست، قائل شده و با اجرای احكامی غیر از حكم خدا جهان را به وادی بدبختی، نكبت، شقاوت، سرگردانی و بطالت خواهند كشانید...
اگر براستی رابطه ولایت با توحید را در كنیم، خواهیم دریافت كه گفته امام : و من از جمله آن هستم با یك مسئله شخصی به نفع خود او سر و كار نداشت، بلكه با این بیان می خواست یك موضوع اساسی و كلی را خاطر نشان كند.
لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله سند آن را هم ذكر كرد و به ما فهماند كه این حدیث، كلام خداست كه از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوه ای در نقل حدیث از امامان ما بسیار كم سابقه دارد، مگر در موارد بسیار نادری مانند اینجا كه امام می خواست مسئله رهبری امت را به مبدا علی و خدا پیوسته سازد و ضمناً شجره نامه تاریخی امامت معصوم را به امت اسلامی معرفی كند.
امام در شهر نیشابور برای بیان این حقیقت از فرصت حساسی كه به دست آمده بود حكیمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حكم خدا، پاسدار دژ توحید معرفی كرد. بنابراین، بزگترین هدف مامون را با این آگاهی بخشیدن به توده ها درهم كوبید، چه، او می خواست كه با كشاندن امام به مرو از وی اعتراف بگیرد كه بلی حكومت او و بنی عباس حكومت مشروع و اسلامی است.
موضعگیری چهارم
امام ـ علیه السلام ـ چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مامون سخن می گفت. نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدی ـ هیچ كدام ـ را نمی پذیرفت تا آنكه مامون با تهدیدهای مكرر به قصد جانش برخاست.
امام با این گونه موضعگیری زمینه را طوری چید كه مامون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام گفت : می خواهم كاری كنم كه مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده، بلكه این دنیاست كه از پی او روان شده است. با این رویّه به مامون فهماند كه نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزی بر دارد. در نتیجه از مامون سلب اطمینان كرد و او را در هر عملی كه می خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مامون و كارهایش ش و تردید افكند.
موضعگیری پنجم امام رضا ـ علیه السلام ـ، به اینها نیز بسنده نكرد، بلكه در هر فرصتی تاكید می كرد كه مامون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی رسانده است.
افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه می ساخت كه مامون بزودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شكست. امام بصراحت می گفت كه به دست كسی جز مامون كشته نخواهد شد و كسی جز مامون او را مسموم نخواهد كرد. این موضوع را حتی در پیش روی مامون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمی كرد، بلكه رفتارش نیز در طول مدت ولیعهدی همه از عدم رضایت وی و مجبور بودنش حكایت می كرد. بدیهی است كه اینها همه عكس نتیجه ای را كه مامون از ولیعهدی وی انتظار می داشت، به بار می آورد.
موضعگیری ششم امام ـ علیه السلام ـ از كوچكترین فرصتی كه به دست می آورد سود جسته، این معنا را به دیگران یاد آوری می كرد كه مامون در اعطای سمت ولیعهدی به وی كار مهمی نكرده جز آنكه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او كه قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر داشته است، بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مامون را به مردم خاطر نشان می ساخت.
موضعگیری هفتم امام برای پذیرفتن مقام ولیعهدی شروطی قائل شد كه طی آنها از مامون چنین خواسته بود: امام هرگز نه كسی را بر مقامی گمارد، نه كسی را عزل كند، نه رسم و سنتی را براندازد و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون سازد، بلكه از دور مشاور در امر حكومت باشد. مامون نیز تمام این شروط را پذیرفت. بنابراین می بینیم كه امام بر پاره ای از هدفهای مامو خط بطلان كشید، زیرا اتخاذ چنین موضعی دلیل گویایی بود بر امور زیر:
الف ـ اعتراف نكردن به مشروع بودن سیستم حكومتی وی.
ب ـ سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان یك نظام حكومتی تامین نمی كرد.
ج ـ مامون بر خلاف نقشه هایی كه در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمی توانست كارهایی را بنام امام و به دست او انجام دهد.
د ـ امام هرگز حاضر نبود تصمیمهای قدرت حاكم را اجرا سازد[18].

[1] . در مدارك اصیل تاریخی هنگام دعوت امام به مرو، نامی از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فكری بوده كه بعداً برای مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فكر را داشته ابراز نمی كرده است. در این میان، تنها بیهقی جریان را به نحو دیگری ضبط كرده، و حتی می نویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت كرد؛ ولی این نقل چندان صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشته اند و ثانیاً، نقل بیهقی، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنی از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالی كه اغلب مورخان می نویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت می كرد. با این حال در بعضی از رساله هایی كه به فارسی یا عربی در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بكلی خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت برای قبول خلافت تلقی كرده اند (محقق، سیدعلی، زندگانی پیشوای هشتم؛ امام علی بن موسی الرضا - علیه السلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72)/
[2] . علی بن عیسی الاربلی،، كشف الغمّه، تبریز، مكتبهبنی هاشمی، 1381 ه.ق، ج 3، ص 65 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبهبصیرتی، ص 309 - فتّال نیشابوری، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 247/
[3] . مجلسی، بحارالأنوار، تهران، المكتبهالاسلامیه، 1385 ه.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ك به: علی بن عیسی الاربلی، همان كتاب، ج 3، ص 95/
[4] . مجلسی، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/
[5] . مرحوم سیدعبدالكریم بن طاووس، صاحب فرحهالغری، متوفای 693 ه، شرحی در مورد ورود آن حضرت به قم نقل كرده است كه در جای دیگری دیده نمی شود. با توجه به اینكه شیخ صدوق علیه الرحمه كه خود قمی بوده و فاصله زیادی هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزی از آمدن آن حضرت به قم نقل نمی كند، بلكه مسیر دیگری را ذكر می كند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمی رسد (محقق، سیدعلی، زندگانی پیشوای هشتم؛ امام علی بن موسی الرضا - علیه السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74)/
[6] . محقق، همان كتاب ص 70 - 74/
[7] . الاربلی، همان كتاب ج 3، ص 66 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبهبصیرتی، ص 310 فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 248/
[8] . شیخ مفید، همان كتاب، ص 310 - علی بن عیسی، همان كتاب، ج 3، ص 65 - طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ص 333 - فتال نیشابوری، همان كتاب، ص 248/
[9] . صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مكتبهالطباطبائی، ج 1، ص 226 - فتال نیشابوری، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، ص 247/
[10] . طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ص 334 - شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مكبته بصیرتی، ص 310/
[11] . علی بن عیسی الاربلی می گوید: من این عهدنامه را به خط امام و ماءمون در سال 670هجری مشاهده كردم. وی متن آن را نسخه برداری نموده در كتاب خود، كشف الغمّه، آورده است (ج 3 ص 123 128
[12] . محقق، سید علی، زندگانی پیشوای هشتم، امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ، قم، انتشارات نسل جوان، ص 82ـ 87
[13] . علی بن عیسی، همان كتاب، ج 3 ص 67ـ شیخ مفید، همان كتاب، ص 312 فتال نیشابوری، همان كتاب، ص 249
[14] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، زندگی سیاسی هشتمین امام، ترجمهء دكتر سید خلیل خلیلیان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1365ه.ش، ص 97ـ 123با تلخیص و اندكی تغییر در عبارت. )
[15] . محقق، همان كتاب، ص 138ـ 141
[16] . ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، موءسسهء انتشارات علامه، ج 4 ص 364ـ صدوق، عیون اخبار الرضا، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ج 2 ص 141ـ مجلسی، بحارالاءنوار، تهران، المكتبه الاسلامیه، 1385ه.ق، ج 49 ص 140
[17] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، همان كتاب، ص 162ـ 165با تلخیص و اندكی تغییر در عبارت.
[18] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، همان كتاب، ص 168ـ 183 با تلخیص و اندكی تغییر در عبارت.


منبع:پرسمان دانشجویی


این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .